ای خدای مورچگان. به نامت
بجای زبان انگلیسی، زبان مورچه را بیاموز!
صبح جمعه، دسته جمعی با رفقا رفتند کوه،
اینبار جایی مرتفع تر و دورتر از دسترس.
یکی از عجایب آن بالا، دیدن حفره هایی بود پر از مورچه
شاید به تعبیر قرآن: واد النمل» یا همان سرزمین مورچگان.
عصر هنگام برگشت، دوری راه و ترافیک حسابی همه را خسته کرده بود،
تنها چیزی که حواس او را از آن ترافیک و شلوغی پرت می کرد، موزیکی بود که به زبان انگلیسی گوش می کرد.
چند ساعتی طول کشید تا به خانه هایشان برسند.
وارد خانه که شد هنوز یک لنگه کفشش را درنیاورده بود که چشمش به مورچه هراسانی افتاد که در داخل کیسه نایلونی که به دست داشت سرگردان و ترسان این سو وان سو می رفت.
یک آن از تماشای حس پریشانی و ترس مورچه دلش به رحم آمد
بی ذره ای درنگ، بی ذره ای تردید، مصمم دوباره کفش را به پایش کرد و برگشت،
به سرزمین مورچگان. بالای همان کوه!
تا مورچه را همانجایی که نشسته بود، بگذارد.
تا برگردد به خانه، صبح شده بود.
روز بعد؛
در نمازخانه اداره، بین دونماز ظهر و عصر، پیشنماز در میان سخنرانی، خطاب به همه، سخنی بر زبانش رفت که به یقین بشارتی بود از سوی خدا برای او؛ فقط یرای او و نه هیچکس دیگر:
- آقا جان، بجای زبان انگلیسی، زبان مورچه رو یاد بگیر، به خدا بیشتر به دردت می خوره!
وقتی همان سال، زله ی بزرگی، بیشتر شهرش را فروبرد و او از خانه ی ویران شده اش زنده بیرون آمد، بی درنگ، یاد آن مورچه افتاد.
سال بعد وقتی از میان همه همکاران، قرعه حج به نام او درآمد، بی درنگ یاد آن مورچه افتاد.
و روزهای بعدش نیز.
او هرگز آن مورچه را فراموش نکرد و به یقین. آن مورچه هم، او را.
حاج آقای پیشنماز راست گفته بود؛
فهمیدن زبان مورچه بیشتر به دردش خورده بود تا زبان انگلیسی.
داستان کوتاه: به جای زبان انگلیسی، زبان مورچه را بیاموز
مراحل ثبت مقاله ISI: نامه پوششی یا کاور لتر
مورچه ,زبان , ,بی ,افتاد ,یاد ,زبان مورچه ,آن مورچه ,مورچه را ,که به ,زبان انگلیسی،
درباره این سایت